برچسب : نویسنده : rohname بازدید : 197 تاريخ : چهارشنبه 12 تير 1398 ساعت: 4:34
مانده ام با ديوارهاي نيمه تمام
كه بار يك خانه ی جهنمی بدون پنجره را بدوش مي كشد
كه آجرهاش روي هم
روز به روز
به بالا
و گاهي به پايين پرت مي شوند؛
كه كوچه را از آژير آمبولانس پر کنند .
خانه به بشت بام كه رسيد
جواني ام قصد دارد
به كوچه خودش را بيندازد
كه آجرهاش اسمش را گذاشته بودند
"بهشت".
اسكاج...
برچسب : نویسنده : rohname بازدید : 174 تاريخ : چهارشنبه 12 تير 1398 ساعت: 4:34
بر دوشم سنگینی می کنم
مثل یک چوب لباسی
در یک کمد
- با لباسهای زیادی که یکی دو تا نیستند-
و هر از گاهی صاحب کمد
با خوشحالی
از برگشت خرید لباسی
سنگینی این بار را بیشتر می کند.
.
.
مگس می شوم و به وز وز می افتم،،
اسكاج...
برچسب : نویسنده : rohname بازدید : 119 تاريخ : چهارشنبه 12 تير 1398 ساعت: 4:34
سرم با چشمهایم را
کنار شومینه
_ که دیگر نمی سوزد _
در خواب جا میگذارم
دستانم را در کشوی لباسهایی که تایشان باز نشده
و پاهایم که جای دزدها از پنجره فرار کرده اند _از راههایی که پلیس هنوز ردشان را نزده_
من اکنون
نیم تنه ای بیشتر نیستم
و تنها کاری که از نیم تنه ساخته است
جای لاستیک غلت بخورد
روی ویلچر،،
اسكاج...
برچسب : نویسنده : rohname بازدید : 119 تاريخ : چهارشنبه 12 تير 1398 ساعت: 4:34